نازگلم تو شش ماهگی
عزيز و ناز مامان!
امروز دقيقاً ماهگرد 7 ماهگيته. امروز 6 ماهت كامل شده ساعت دقيقاً ساعت بدنيا اومدنته يعني 10: 14 هشتمين روز از يك روز گرم مردادي(نهم ماه رمضون). پرنياي مامان! الان تو رورواكت نشستي به تاپ قرمز خوشگل تنته و به اين طرفو اون طرف اتاق ميري و سرك ميكشي و ميخواي همهچيزو بگيري و بذاري توي دهنت. اين روزا از وقتي هوا گرم شده اكثر اوقات صبحها ميبرمت حموم. چه كيفي ميكني تو حموم با آببازي. از اول نوزادي با آب و حموم ميونهات خوب بود. وقتي لباساتو درميارم تا ببرمت تو حموم و آب بازي كني كلي ذوق ميكني انقد دست و پا ميزني و بپر بپر ميكني تا بذارمت تو آب. بعد چند تا از اسباب بازياتو هم ميندازم توآب. باهمشون بازي ميكني محكم دستتو مي زني به آب و آبا ميپاشه به صورتت و چشاتو ميبندي و باز ميكني و كلي ذوق ميكني.
بعد از حموم برات حريره بادوم درست ميكنم و ميخوري انقد بپر بپر مي كني كه تموم سر و صورتتو كثيف مي كني يوقتايي هم يا فوت مي كني تو قاشقو همشو ميريزي رو تنت، يا ميخواي هي قاشقو از دستم بگيري و خودت بذاري تو دهنت.
انقد خندهها و كارات شيرين شده، كلي باهم بازي ميكنيم برات شعر ميخونم هي نازت ميدمو تو با لحن صدام ميفهمي كه نازت ميدم يا دارم برات شعر مي خونم خوب گوش ميدي و هي برام ميخندي. دختر ناز و عروسكه شيرينه ماماني! خيلي خوردني شدي ديگه موهاي جلوي سرت كمي بلند شده و كم كم داره رشد موهات بيشتر ميشه. داري از حالت كچلي در مياي.
انقد مامان برات گيره موهاي خوشگل خريده تا موهات بلند شه و برات خوشگل كنه. فعلاً برات تل ميذارم تلايي صورتي، قرمز، زرد، سفيد با لباساي تنت ست ميكنم همشونو ماماني با دستاي خودش با عشق برات درست كرده و چند كلاه، اون كلاه صورتي با گل برجسته ، اون 2 تا كلاهه قرمزه همشو ماماني برات دوخته عشقه مامان. وقتي با لباس تنت ست ميشه خيلي بهت ميان. البته لباساي سفيد و صورتي از همون بچگي خيلي بهت ميومده.
از رورواكت خسته شدي و هي نق نق ميكني. از اونجايي كه هنوز كامل خيلي خوب نميتوني بشيني و به چپ و راستت یوقتايي ميافتي 2 تا بالشت به دو طرفت ميذارم و با جغجغههات و عروسكات مشغولي. از همه بيشتر بالشت كفشدوزكت ور ميري. تو جغ جغههات كه شكل جوجه و خرگوش و گل و سگ و گربه و يه الاغ هستن از همه بيشتر با الاغ ور ميري و دوسش داري هي گوشاشو ميكشي و ميذاري تو دهنت. هر چيزي كه گيرت مياد ميذاري تو دهنت از اسباب بازيات گرفته تا روميزي و لحاف تنت، انگشت دست و پات. هميشه حواسم هست كه مراقبت باشم تا چيزاي كثيفو تو دهنت نذاري. مامان روزي چندين بار عروسكاتو ميشوره و تميزشون ميكنه دستاتم همينطور تا يوقت مريض نشي عشقم.
وقتي از بازيت خسته ميشي همش ميخواي كنارت باشم و باهم بازي كنيم. اگه برم آشپزخونه و تا برگردم كلي نق نق ميكني از تو آشپزخونه باهات حرف ميزنم صدامو كه ميشنوي يه كم ساكت ميشي اما وقتي ميام، منو كه ميبيني يجوري دست و پا ميزني و نگام ميكني كه ديگه تنهات نذارم يا بيام فقط كنارت بشينم.
عاشقه تاب تابي، همش ميذارم رو پاهام و خودتو بلند ميكني و پا ميشي و محكم ميشيني انقد بپر بپر ميكني تا خسته ميشي. وقتي خسته ميشي خودتو ميندازي تو بغلمو سرتو برميگردوني به طرفه صورتمو ميخواي كه نازت كنمو و باهات بازي كنم. الهي ماماني فدات شه. هر چي كه بزرگتر ميشي شيطونتر و باهوشتر و بامزه تر از قبل ميشي.
ديشب كمي بدخواب شده بودي و موقع خوابيدن زياد ورجه وورجه ميكردي. گذاشتمت روي پاهام كه بخوابي اصلاً دوست نداشتي بخوابي و همش از رو پاهام خودتو ميانداختي روي تخت. بابا اميد گفت كه بذارم انقد بازي كني تا خودت خسته شي و بخوابي. ما دو تايي فقط داشتيم كاراتو نگاه ميكرديمو ميخنديديم كه ساعت 2 نصفه شب حسه خواب نداشتي و ميخواستي بازي كني. تا اينكه بعد يكساعت خسته شدي و كنارم شير خوردي و خواب رفتي.
بابایی امیدمو یه عالمه دوست دارم............ این روزا کمتر مبینمش ........... دلم خیلی براش زود زود تنگ میشه...... نیگاه کن چجوری بغلم کرده ............. تو بغلش ناز میخوابم تا بدونه چقد دوسش دارم....
چون خونه ما و بابابزرگ نزديكه تقريباً همه روز مامان بزرگ مياد و بهت سر ميزنه و كلي باهات بازي ميكنه. يه چندباري غروبا بابابزرگ از سر كار ميرفت خونه مياومد بهت سر ميزد. نميدونم چرا يه چندباري گريه كردي اما الان خيلي هم با بابابزرگ خوبي و ميخندي. چند شب پيش كه اونجا بوديم همش تو بغلش بودي و يا هر وقت باهات بازي ميكرد كلي ميخنديدي.
تو کالسکه ات تو حیاط خونه پدرجون می گردونمت.... فدای خنده ات
من و پسرخاله ایلیا تو یه روز بدنیا اومدیم............. ایلیاجون 40 دقیقه از من بزرگتره
تا دراز ميكشي روي تخت يا رو زمين دو تا پاهاتو ميبري بالا و محكم ميكوبي زمين. از اين كار خوشت ميياد يا اينكه همش ميخواي علاوه بر 2 تا دستات كه گاهي اوقات انگشتاتو ميكني تو دهنت، انگشتاي پاهاتم ميخواي بكني تو دهنت. آخه عاشقه بازی با پاهاتی. يا سريع مي خواي به شكم بخوابي و ملق و دمرو بشي. انقد ورجه وورجه ميكني تا به شكم دراز بكشي، يوقتايي هم دستت زير شكمت گير ميكنه و انقد تقلا ميكني تا دستتو دربياري وقتي نتوني درش بياري صداي گريه ات بلند ميشه تا بيام و دستتو از زير شكمت بيارم بيرون.
اكثر اوقات پدرجون با ماشين مياد دنبالمون و مارو ميبره خونهاشون. چون خونه پدرجون دوره وقتي ميرم اونجا چن روزي ميمونم. اونجا كه هستيم با رورواكت حياطه بزرگ خونه پدرجون و حاله بزرگشون خوب ميگردي و كيف ميكني. وقتي تو حياط بزرگ ميگردي واسه خودت بازي ميكني مراقبت هستمو پا به پات ميام آخه ميترسم برگا و گلارو بذاري تو دهنت. از خوشحالي ميخواي بال دربياري و پرواز كني انقد ذوق ميكني كه همه رو با حركاتت به وجد مياري. حسابي سرحال مي شي. رابطهات با پدرجون خيلي خوبه. وقتي ميبينيش انقد بال بال ميزني تا بغلت كنه، بغلش كه رفتي اصلاٌٌ بغله هيچكس نميري. حتي با شنيدن صداش عكس العمل نشون ميدي و ميخندي و ميخواي كه بغلت كنه. كلاً رابطه همه نوهها با پدرجون خيلي خوبه.
ابوالفضل و طاهاجون و ایلیا پسرخاله های من ..... همه مون از سر و کوله پدرجون بالا میریم ... آخه همه مون عاشقه پدرجونیم..............
پرنیای مامان تو آغوشه با تلی که خودم برات با عشق درستش کردم.... همراهه مامان دوتایی میریم بیرون.......... تو آغوشی که برات خریدم راحتی و بعضی وقتا هم توش میخوابی...........